می گویند: در نجف اشرف، لندن رفتن علما ابهتی داشت (البته این رسم و ابهت هنوز هم برقرار است علمای ایران هم تا چندسال پیش هنگام جراحی و بیماری به لندن اعزام می شدند) یکی از علما برای برخی فعالیت های تبلیغی به لندن می رود هنگام بازگشت یک بسته شکلات می خرد و با خود به نجف می آورد (بی اینکه بداند داخل این شکلات مواد مسکر وجود دارد) آقایان علماء که برای دیدن این آقا می آمدند، آقا با همان شکلات ها از آقایان پذیرایی می کرد و آقایان تناول می نمودند اما در یکی از این بازدید ها عالمی شکلات اول را که می خورد می گوید خوشمزه بود و چهار پنج تا نوش جان می کند تا این که حالی به حالی می شود در همان حال رو می کند به میزبان و می گوید: خیلی دلم می خواد اذان بگویم ! می توان بگویم ؟
شاید بتوان برای هر انسان در شرایط مختلف رفتارهای متناسب با همان باورها و پس زمینه های فرهنگی را در نظر گرفت. حال حکایت ماست در مستی گیر کرده ایم که اذان و اقامه و غیره هم به کار ما نمی آید.
حال امروز من به گونه دیگر است در شرایط و حادثه ای قرار گرفته ام که عقبه فرهنگی و باورهای مذهبی فکری و غیره نمی تواند رفتار متناسب با شرایط جدیدم را شکل دهد، قدرت تحلیل ام را از دست داده ام. نمی دانم اذان بگویم یا آواز سر دهم که:
یک دست جام باده و یک دست جعد یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
تصمیم
سفرنامه حج(1)
دلم تنگ شده
ریگ و کفش
مقام بحث
حکایت تکرار تلخ اندیشه
زیبا هوای حوصله ابری است
مصیبت سینما
[عناوین آرشیوشده]