سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که به حکمت شناخته شود . چشمها او را به دیده وقار و شکوه بنگرند . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----32084---
بازدید امروز: ----1-----
بازدید دیروز: ----2-----
قم - نگاهی دیگر

 

نویسنده: علی توسلی
سه شنبه 88/4/23 ساعت 11:48 صبح

و من آخر،

 در یک روز پائیزی،

همراه پرستوها،

به سوی چشمه های نور، می آیم.

ومن، همدست باران های حاصلخیز،

در یک روز طوفانی،

از، این خواب،

از، این خواب خرگوشی ،،،

می روبم، تمام پلک های سخت و سنگین را ...

 

دی ماه 1347

 این شعر برایم رویای تصمطم را روشن می کند شاعرش
مرحوم آیت الله شیخ علی صفایی حائری (عین
صاد) می باشد هر چند حضور فیزیکی ام در محضرش
کم بود. اما هم چنان خوشه چین خرمن معرفت او هستم. هنوز هم سلوک عملی او را حجت
خود در قیامت می دانم.

یادش
گرامی


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: علی توسلی
پنج شنبه 88/2/3 ساعت 12:45 عصر

 

هواپیما که از زمین بلند شد دلم ریخت، جرات نگاه کردن به بیرون را نداشتم باور نمی کردم تا چند ساعت دیگر سرزمینی زیر پای من است که چندین هزار بار جبرئیل بر آن پای گذاشته بود و پدرم آدم برفراز کوه ابوقبیس آن هبوط کرد و در جبل الرحمه آن توبه‌اش پذیرفته شد باور نمی‌کردم در کوچه‌هایی می‌‌خواهم قدم بگذارم که در طول 23 سال غربت ،  آن برگزیده هاشمیان وحی را نوشید و قامتش در زیر این باریدن ها خم شد و جامه پیچده را به کناری گذاشت و بر سنگی از کوه پدرش ایستاد و بلند فریاد کرد قولو لااله الاالله تفلحوا می خواهم به تماشای رقص کعبه بروم که به یمن وجود عصاره فضایل خاندان هاشم به رقص آمده و دامن افشان دیوار شکافته بود. باورم نمی شد در کوچه‌هایی می خواهم قدم بگذارم که دویست و پنجاه سال معصومیت را مزه مزه کرده بود  به تماشای چشمانی آمده بودم که به زیارت عشق آمده بودند جایی که سرزمین انبیا است و قدمگاه هاجر و اسماعیل. خدایا من به دعای خلیلت ابراهیم بسوی این سرزمین آمده‌ام و بارور شدن دعای ابراهیم را در قلبم احساس می کنم. خدایا این‌جا هم وادی طور است و باید خلع نعلین کرد تا پرهای جبرئیل زخمی نشود و شاید جبریل به دنبال من به انتظارنشسته  و براق را زین تازه گذاشته تا بعد از 1400 سال دوباره معراج را تجربه کنم و شب اسرای دوباره آغاز کنم.


وقتی صدای مهماندار در هواپیما پیچید کمربندم را بستم و در انتظار فرود از بالا شهر جده و فرودگاه آن را نگاه می کردم.

وقتی پیاده شدیم مدت سه ساعت در یک سالن در بسته به انتظار نشستیم همراهان در گوش هم زمزمه می کردند که چون با شیعه ضدیت دارند شیعیان را  اذیت می کنند و کم کم حوصله همه سرآمده بود، مدیر کاروان آمد و این نظریه را تایید کرد و گفت صبر کنید و آرامش خود را از دست ندهید .

مستخدم می‌آمد یواشکی می گفت سیم کارت با هجده خمینی و هرکس طالب بود باید با او می رفت در دستشویی تا دوربین ها نبیند و معامله انجام می شد.من موبایل را در هنگام پرواز خاموش کردم و سیم کارتم را از ترس هزینه بیست و پنج هزار تومانی رومینگ خارج کرده بودم که یک موقع اشتباهی روشن نکنم.

مامورین آمدند و ما را به سالن هدایت کردند صف ها تشکیل شد و مامورین به انگشت نگاری، عکس برداری و اسکن گذرنامه پرداختند. نماز مغرب را در جده خواندیم. بعد از نماز روحانی کاروان گفت برای یکی از همسفران مشکلی پیش آمده دعا کنید و الا باید برگردد به ایران باور نمی شد بخاطر یک مشکل خنده دار کسی را به ایران باز گردانند یعنی یکی ار آقایان اسم فامیلی اش در گذرنامه به نام یکی از خانم های همسفر ثبت شده بود. _ اما بقیه مشخصاتش همچنان مردانه باقی مانده بود و البته تا آخر سفر برخی دوستان اورا زهره خانم صدا می کردند_  بالاخره با دعای هم سفران از طریق اینترنت برای او ویزای مجدد صادر کردند و او با اتوبوس اندونزی ها به مدینه آمد.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: علی توسلی
شنبه 87/8/18 ساعت 11:27 صبح

 

 

وقتی صداش در گوشم پیچید احساس کردم خیلی وقت است که دلم  تنگ شده وقتی گفت صدق الله العلی العظیم دلم می خواست از جلسه بروم بیرون و در آغوشش بگیرم  تا قلبم آرام شود اشک توی چشمهام جمع شده بود احساس می کردم به آهنگش و آغوشش نیاز دارد احساس تشنگی داشت مرا  می کشت احساس غربت و دوری حسرتها را در دلم می کاشت.

رجال لا تلهیهم تجارت و لا بیع عن ذکر الله

(مردانی که تجارت و خرید و فروش آنان را از یاد خدا غافل نمی کند)

چند سال پیش آیت الله ... می گفت سعی کنید با قرآن انس بگیرید در آغوشش بگیرید آن را بو کنید روی سینه قرارش دهید صفحات آن را به گونه هایتان بچسبانید به هر وسیله ای که شده به آن نزدیک شوید.

حس کنید قرآن فقط برای شما نازل شده و فقط خدا با تو حرف می زند و روی سخنش با کس دیگری نیست سعی کنید زبان خودتان را در قرآن بیابید می گفت کاری کنید روزی که پیامبر در محضر خدا شکایت می کند:

یا رب ان قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا

( یعنی : خدایا قوم من این قرآن را مهجور کردند)

قرآن زبان بازکند و بگوید این رفیق من بود ما با هم انس داشتیم

 

خدای من زندگی امروزه من فرصت سر زدن به خودم را خیلی کم کرده و احساس یک مسابقه دو را در من ایجاد کرده است که سراسر دویدن برای پر کردن چاله هاست ولی چاله های دلم هر روز تازه تر و عمیق تر می شود

 

خدایا فعلا  توفیق قرائت بعد انس بعد فهم بعد معرفت و در نهایت شفاعت قرآن را عنایت فرما

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: علی توسلی
پنج شنبه 87/8/16 ساعت 8:46 صبح

 

 

گوشی را که برداشتم صدای پشت گوشی  تمام حافظه‌ام را زیر و رو کرد، صدا خیلی آشنا و گرم بود.

سلام آقای ...

در حالی که تمام فایل های بایگانی ذهنم را می‌گشتم گفت: فقیه مرزبان هستم. با این که به خاطر آوردم از جستجو دست بر نداشتم پوشه فقیه را درآوردم و شروع کردم به مرور اطلاعات  از دوستان قدیمی سال 74، طلبه‌ی مدرسه ...، خط را خوش می‌نوشت به همین علت در دبیرخانه مشغول بود، خوش استعداد و پرحرف هر کجا بود جماعتی را دور خودش جمع می کرد و شمع جمع بود.

جوابش را دادم، بعد از احوالپرسی معمولی (کجا هستی، چکار میکنی چه خبر از آشناهای مشترک) سر سخن را باز کرد و گفت: دبیرتحریریه یکی از نشریات مذهبی کشور شده است و وقتی این خبر را می‌داد لحن صدایش تغییر کرد و با همان تغییر صدا ادامه داد که: آره فلانی من از قدیم قلم تو را می شناسم و  وقتی توی مجله‌ی مدرسه می نوشتی همه را می‌خواندم ما الآن وظیفه داریم جهت اقامه حق، و عدالت کاری کنیم و واجب است برای کسانی که درد دین دارند قلم به دست گیرند و در راه دفاع از ارزشهای پذیرفته شده به جهاد بیاند، حجت ندارد پیش خدا و امام زمان (روحی له الفدا) اگر کسی بتواند و در این میدان حاضر نشود. امام زمان چشم به افعال و اقوال ما دوخته و ما باید با قلم خودمان دل مولایمان را شاد کنیم تا شایسته سلام مؤمنین باشیم آن موقع که در دعاهایشان می‌گویند: السلام علیکم یا انصار دین الله

گذاشتم تمام صحبت‌هایش که تمام شد گفتم: اقای فقیه شما مرا می‌شناسید و بنده هم شما را خوب می‌شناسم درست است؟

 گفت: بله (بیچاره فکر می‌کرد با خراب کردن واژه‌ها بر سر من به نتیجه دلخواهش رسیده) گفتم: درست حرف بزن وقتی این طوری حرف می‌زنی من مطمئن می‌شوم که می‌خواهی کلاه سرم بگذاری. بیا صاف و ساده بگو  مطلب و مقاله نیاز داریم برایمان بنویس و من هم می‌گویم حق التحریر آن چقدر است؟

 گفت:درباره حق التحریر با حاج آقای (و)  صحبت می‌کنم  و به تو زنگ می‌زنم.

 هیچ وقت زنگ نزد چند وقت بعد  در محل کار یکی از دوستان نشسته بودم که آمد دیده بوسی کردیم و  تعارفات معمول را به جا آوردیم.

گفتم آقای فقیه یک سوال می کنم تو را به تمامی مقدساتی که دوست داری جوابم را صادقانه بگو واقعاً آن روز می خواستی کلاه سرم بگذاری؟؟؟!!!

 صادقانه گفت: آری.

از حضرت امام «ره» پرسیدند: با این که برخی از بزرگان از گروهک مسعود رجوی (سازمان مجاهدین خلق ایران) حمایت می‌کردند (قبل از تغییر ماهیت و به تعبیر خودشان انقلاب ایدئولوژیک) هیچ چگاه شما از آنان حمایت نکردید فرمودند:

چند سال پیش اعضای سازمان در نجف پیش من آمدند  و بسیار پرحرارت از دین و دینداری و تکالیف یک انسان و مسلمان می‌گفتند من پیش خودم فکر کردم من که مرجع هستم اینچنین نمی‌اندیشم و پس باید ریگی  در کفش اینان باشد که این گونه صحبت می کنند.

نمی‌دانم چرا این روزها هرکه بیشتر از دین بگوید مشکوک می‌شوم . هرکه بیشتر تظاهر به دین داری کند از او فراری می شوم هرکه بیشتر از ارزش ها و خون شهدا بگوید، به دنبال کلاهی که از این نمط می‌خواهد ببافد می‌گردم.

 

حکایت امروز ما حکایت ریگ و کفش است.

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: علی توسلی
چهارشنبه 87/7/24 ساعت 9:53 صبح

 

 

 

چند سال پیش تازه اینترنت وارد قم شده بود و ما وقتی از اینترنت می شنیدیم یک نوع ترس عجیبی دل و روح ما را می لرزاند اما به زودی همه را اسیر خودش کرد تا جایی که چت کردن  برای من لذت بخش ترین قسمت اینترنت بود ( چه شبها یی که نخوابیدم و چتیدم و چه کتابها که بستم و در روم به انتظار دوستی نشستم و چه روزها که در انتظار شب بودم ).

توی یکی از اتاق های گفت وگو با یک مهندس سنی مذهب ایرانی و مقیم دانمارک آشنا شدم این آشنایی چند شبی عمر کرد.

 در یکی از شب ها گفت: می آیی بحث کنیم ؟

 گفتم: چه بحثی ؟

گفت: بحث شیعه و سنی

من هم سرم برای این بحث ها درد می کرد ، گفتم: با چند شرط قبول می کنم

 اول:  روش بحث فقط عقلی باشد چون روایات مورد قبول تو مورد تصدیق من نیست و هم چنین روایات من

دوم: تا یک موضوع حل نشده و قانع نشدیم سراغ موضوع دیگر نرویم

 سوم: یک موضوع وقتی حل شد و قانع شدیم دوباره به حرف و موضع گذشته باز نگردیم

چهارم : حرف ها فقط علمی باشد و شعاری نباشد

پنجم : از دشنام و بی ادبی بپرهیزیم

بحث اش را با یک سوال آغاز کرد و پرسید شما شیعیان می گویید در روز غدیر خم  چند نفر با علی بیعت کردند ؟

گفتم: روایات متعدد داریم ولی بنابر مشهور تا یکصد و بیست هزار نفر را گفته اند

پرسید بعد از رحلت پیامبر چند نفر با علی ماندند؟

گفتم: روایات متعدد داریم ولی بنابر مشهور از ده نفر تجاوز نمی کند

 

پرسید چرا از آن جماعت یکصد و چند هزار نفری هزار نفر با علی نماندند؟ چرا صد نفر نماندند؟آیا عقلا این امکان وجود دارد؟

مضطرب و درمانده شدم گفتم: تو بنویس من الان میام، سریع رفتم وضو گرفتم و دورکعت نماز خواندم و در قنوتم توسل کردم به حضرت زهرا و پاسخش را طلب کردم هنوز نماز تمام نشده بود که جوابش در ذهن من جای گرفت به او گفتم: آیات تاریخی در قرآن آیا تمثیلی و نمادین است و یا حکایت از وقوع امری حقیقی دارد؟

گفت: امرواقعی است

گفتم: پس آیا وقوع یک امری در هر مقطع زمانی برای یک امتی امکان عقلی آن را برای امت های دیگر اثبات می کند.

گفت: بلی

گفتم: آیا این آیه قرآن را خوانده ای که و واعدنا موسی ثلاثین لیله و اتمناها به عشر فتم میقات ربه اربعین لیله

موسی ده شب دیر آمد قومش سامری بر آوردند و گوساله بر تخت نشاندند و بر آن سجد کردند موسی که بازگشت الواح بر زمین زد و گردن برادرش هارون را گرفت .  در فاصله ده روز قوم موسی که با او از نیل عبور کرده بودند و سینا را گشته بودند ازتمامی آرمانها و اهداف موسی بازگشتند و این امر برای قوم محمد نیز امکان وقوع عقلی دارد.

بر آشفته شد و به مغالطه روی آورد و دشنام ها بر من نواخت و من هم دیسی شدم

فقط یا دآوری یک خاطره اینترنتی بود

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: علی توسلی
شنبه 87/7/13 ساعت 12:18 عصر

 

 

حکایت اندیشه در جامعه ما حکایت چشمانی است که به تاریکی عادت کرده و با درخشش خورشید اذیت می شود و سعی می کند  با بستن و دوباره گشودن، خورشید را انکار کند و یا دست در دست دیگری  بگذارد و از مهلکه بگریزد که ما به ساده انگاری عادت کرده ایم.

دکتر تاریخ تشیع تدریس می کرد، همیشه گردی یقه سفیدش و زردی انگشتر شرف شمسش توجه ام را جلب می کرد.  دکتر از منشاء و آغاز تشیع و زمان شکل گیری اجتماعی شیعه می گفت که از او پرسیدم منظور از شیعه کدام شیعه است ؟ شیعیان سیاسی یا مذهبی

برافروخته نگاهم کرد و گفت: دین از سیاست جدا نیست و در طول تاریخ هم جدا نبوده است. سکوت کردم و در درونم  دنبال پاسخ  یک سوال بودم که انگار پروتکل نانوشته ای بر ذهن ما حاکم است که نسبت به هر سوالی  که بوی جدایی دین از سیاست را می دهد موضع گیری کنیم و با تکرار شعار عدم جدایی دین از سیاست به اسکات و یا الزام خصم مبادرت بورزیم. متعجب بودم که با یک توجه ساده می شد تفاوت این دو شیعه را فهمید ( شیعیان مذهبی؛ شیعیانی هستند که معتقدند امام علی ابن ابیطالب (علیه افضل الصلوات المصلین) ولی و خلیفه بلافصل پیامبر می باشد و ردای این ولایت را خداوند بر دوش حضرتش آویخته و قول ، فعل و تقریرش حجت می باشد. اما شیعیان سیاسی به ولایت الهیه حضرتش اعتقادی ندارند و معتقد به ولایت و خلافت سیاسی حضرت هستند و زمان شکل گیری این دو حداقل بیست وپنج سال فاصله را در پی دارد )

این بر افروختگی ها و تصلب ها  نه تنها در دانشگاه نیست بلکه در حوزه ها هم می توان نمونه های آن را یافت.

 چند سال پیش خدمت آیت الله ... الهیات شفاء می خواندم دریکی از جلسات که در فیضیه تشکیل می شد یک سوال معرفت شناسی کردم، گرده ام را به چند فحش علمی نواخت و مرا سوفسطائیان جدید و در نحله شکاکان مدرن قرار داد

نمی دانم بر سر اندیشیدن و دانایی چه آمده است ؟

البته باید گفت این که این بیماری مختص به امروز نیست و ریشه در تاریخ فکری ما دارد هزار سال پیش پس از رحلت شیخ الطائفه طوسی (صاحب دو تا از کتب اربعه شیعه به نام تهذیب و استبصار) دویست سال رکود و رخوت بر اندیشه  فقهی، اصولی، کلامی، تفسیری و غیره شیعی حاکم شد و عالمان به تکرار اقوال شیخ می پرداختند و ارزش علمی عالمی بیشتر بود که قول شیخ را بهتر تقریر می کرد تا جایی که قول شیخ برهان قاطع گردید و دهان هر اندیشه ای را می بست  تا این که ابن ادریس نواده ای شیخ  پای در ره نهاد و بنیان تفکر انتقادی بر شیخ را آغاز کرد هم چنان که امروزه ما در حوزه سیاست به تقریر بهتر اندیشه امام خمینی (قدس الله نفسه الزکیه)  می پردازیم و در فقه و اصول به تکرار اندیشه های شیخ اعظم، آخوند ، آقا ضیاء، نایینی ،کمپانی می پردازیم تا جایی که اگر فقیهان و اندیشمندان نو اندیشی چون صانعی، اشتهاردی، عسگری، جناتی سخنی بر خلاف قول مشهور برانند یا به تخطئه  این نظرات خواهند پرداخت یا توبه نامه ها،از آنان بر منبرها می آویزند.

 آرزومند ظهور ابن ادریس این زمانه ایم

دانایی ارزشمند است و لذت بخش اما اندیشیدن به این دانایی ها و باز نگری روزانه این مجموعه اطلاعات و ارزش گذاری مجدد  این دانش های گرد آمده کاری است دشوار که هر کس را یارای آن نیست .

در حوزه  و دانشگاه  برخاً اساتیدی گرد آمده اند که عمری در راه کسب این اطلاعات استخوان خرد کرده اند تا جایی که آن دانش ها جزء ارتکازات آن ها گشته و متصلبانه و به ظاهر عالمانه حاضر به بازیابی، بازسازی و ارزشگذاری نیستند . اینان همانند کشتی گیری می مانند که سالهاست ترک کشتی کرده و هنوز می خواهد با همان فنون، همان راههای گذشته را پی بگیرد اینان با بازوان ضعیف اندیشه  شان توان در آمیختن با هر اندیشه ای که بنیان های تفکری آنان را بلرزاند را ندارند لذا پروتکل های نانوشته ای را تهیه و آن را اجرا می کنند.

بر اساس تئوری سیستم ها و در تفکر سیستمی بازخورد یک اندیشه به میزان کارآیی، هماهنگی درونی و بیرونی یک سیستم  و یک فرضیه می افزاید.  ولی اینان ثبات و محکم بودن را دلیل برتریت آن اندیشه می دانند (ولی ثبات را به الزام خصم و محکم بودن را به برخوردهای سیاسی نه علمی و کارآمدی را با ساده انگاری تعریف می نمایند )

خداوندا به ما بیاموز که ساده انگاری های علمی ما دلیل برتریت اندیشه ما نیست

خدایا ما را از خستگی های علمی برهان

بار پروردگار پروراندن مختص ذات توست اندیشه ما را به گونه ای بپروران که از زنجیرهای تقلید و عادت بتوانیم رهایی یابیم

خدای من به من بیاموز که آزادی در خط قرمزها تعریف نمی شود

خدایا تاریخ شیخ طوسی ها را بر ما  جاری مکن

خدایا به من این جسارت را بده که مقام علم بلند مرتبه تر از مقام عالم است

پروردگارا به من ادب علمی عنایت فرما

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: علی توسلی
چهارشنبه 87/5/2 ساعت 9:15 صبح

اگر چه مرگ پنجه در گلوی من و تو دارد اما زندگی همچنان زیباست

 

زیبا هوای حوصله ابری است

چشمی از عشق ببخشایم

تا رود آفتاب بشوید

دلتنگی مرا

زیبا هنوز عشق

در حول و حوش چشم تو

می چرخد

از من مگیر چشم

زیبا

چشم تو شعر

چشم تو شاعر است

من دزد شعرهای چشم تو

هستم

زیبا کنار حوصله ام بنشین

بنشین مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره عشق

بنشان مرا به منظره باران

بنشان مرا به منظره رویش

من سبز می شوم

زیبا تمام حرف دلم این است

من عشق را به نام تو آغاز کردم

در هر کجای عشق که هستی

آغاز کن مرا

«محمد رضا عبد الملکیان»

 


    نظرات دیگران ( )
   1   2   3   4   5   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تصمیم
    سفرنامه حج(1)
    دلم تنگ شده
    ریگ و کفش
    مقام بحث
    حکایت تکرار تلخ اندیشه
    زیبا هوای حوصله ابری است
    مصیبت سینما
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •