سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غایت خرد، اعتراف به نادانی است . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----32098---
بازدید امروز: ----13-----
بازدید دیروز: ----2-----
قم - نگاهی دیگر

 

نویسنده: علی توسلی
پنج شنبه 87/8/16 ساعت 8:46 صبح

 

 

گوشی را که برداشتم صدای پشت گوشی  تمام حافظه‌ام را زیر و رو کرد، صدا خیلی آشنا و گرم بود.

سلام آقای ...

در حالی که تمام فایل های بایگانی ذهنم را می‌گشتم گفت: فقیه مرزبان هستم. با این که به خاطر آوردم از جستجو دست بر نداشتم پوشه فقیه را درآوردم و شروع کردم به مرور اطلاعات  از دوستان قدیمی سال 74، طلبه‌ی مدرسه ...، خط را خوش می‌نوشت به همین علت در دبیرخانه مشغول بود، خوش استعداد و پرحرف هر کجا بود جماعتی را دور خودش جمع می کرد و شمع جمع بود.

جوابش را دادم، بعد از احوالپرسی معمولی (کجا هستی، چکار میکنی چه خبر از آشناهای مشترک) سر سخن را باز کرد و گفت: دبیرتحریریه یکی از نشریات مذهبی کشور شده است و وقتی این خبر را می‌داد لحن صدایش تغییر کرد و با همان تغییر صدا ادامه داد که: آره فلانی من از قدیم قلم تو را می شناسم و  وقتی توی مجله‌ی مدرسه می نوشتی همه را می‌خواندم ما الآن وظیفه داریم جهت اقامه حق، و عدالت کاری کنیم و واجب است برای کسانی که درد دین دارند قلم به دست گیرند و در راه دفاع از ارزشهای پذیرفته شده به جهاد بیاند، حجت ندارد پیش خدا و امام زمان (روحی له الفدا) اگر کسی بتواند و در این میدان حاضر نشود. امام زمان چشم به افعال و اقوال ما دوخته و ما باید با قلم خودمان دل مولایمان را شاد کنیم تا شایسته سلام مؤمنین باشیم آن موقع که در دعاهایشان می‌گویند: السلام علیکم یا انصار دین الله

گذاشتم تمام صحبت‌هایش که تمام شد گفتم: اقای فقیه شما مرا می‌شناسید و بنده هم شما را خوب می‌شناسم درست است؟

 گفت: بله (بیچاره فکر می‌کرد با خراب کردن واژه‌ها بر سر من به نتیجه دلخواهش رسیده) گفتم: درست حرف بزن وقتی این طوری حرف می‌زنی من مطمئن می‌شوم که می‌خواهی کلاه سرم بگذاری. بیا صاف و ساده بگو  مطلب و مقاله نیاز داریم برایمان بنویس و من هم می‌گویم حق التحریر آن چقدر است؟

 گفت:درباره حق التحریر با حاج آقای (و)  صحبت می‌کنم  و به تو زنگ می‌زنم.

 هیچ وقت زنگ نزد چند وقت بعد  در محل کار یکی از دوستان نشسته بودم که آمد دیده بوسی کردیم و  تعارفات معمول را به جا آوردیم.

گفتم آقای فقیه یک سوال می کنم تو را به تمامی مقدساتی که دوست داری جوابم را صادقانه بگو واقعاً آن روز می خواستی کلاه سرم بگذاری؟؟؟!!!

 صادقانه گفت: آری.

از حضرت امام «ره» پرسیدند: با این که برخی از بزرگان از گروهک مسعود رجوی (سازمان مجاهدین خلق ایران) حمایت می‌کردند (قبل از تغییر ماهیت و به تعبیر خودشان انقلاب ایدئولوژیک) هیچ چگاه شما از آنان حمایت نکردید فرمودند:

چند سال پیش اعضای سازمان در نجف پیش من آمدند  و بسیار پرحرارت از دین و دینداری و تکالیف یک انسان و مسلمان می‌گفتند من پیش خودم فکر کردم من که مرجع هستم اینچنین نمی‌اندیشم و پس باید ریگی  در کفش اینان باشد که این گونه صحبت می کنند.

نمی‌دانم چرا این روزها هرکه بیشتر از دین بگوید مشکوک می‌شوم . هرکه بیشتر تظاهر به دین داری کند از او فراری می شوم هرکه بیشتر از ارزش ها و خون شهدا بگوید، به دنبال کلاهی که از این نمط می‌خواهد ببافد می‌گردم.

 

حکایت امروز ما حکایت ریگ و کفش است.

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تصمیم
    سفرنامه حج(1)
    دلم تنگ شده
    ریگ و کفش
    مقام بحث
    حکایت تکرار تلخ اندیشه
    زیبا هوای حوصله ابری است
    مصیبت سینما
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •