در حالی که داشتم گوشهایم را با گوشه های کتم پنهان می کردم از سوز سرما قدمهایم را تندتر برداشتم سر چهاراه بیمارستان یکی از ماموران راهنمایی با راننده یک ماشین مدل بالا جر و بحث می کرد می خواستم بروم به کلاس برسم اما با نگاهی که توی ماشین انداختم خشکم زد یک آخوند پت و پهن عقب نشسته بود و به قول ادبی آن، شخصیت می نمود مامور به راننده این آقا می گفت عزیزم از این جا نمی توانید بروید حرم اینجا فقط خط ویژه اتوبوس است ولی طرف انگار پشتش به پشت ماشینش گرم بود (اصولا من به این صنف خیلی حساسم) نشست پشت فرمان و به آرامی به پای مامور زد مردم جمع شده بودند، سرهنگ مقدم آمد شخصیت پیاده شد و در گوش سرهنگ چیزی گفت نفهمیدم ولی سرهنگ احترام گذاشت و گفت بفرمایید
اعصابم خرد شد یعنی چه؟ تمام تاریخ در ذهنم آمد، عبور فرعون در کنار نیل عبور خلیفه عباسی از کوچه و ماندن امام جواد یادم امد که فرعونها نه تنها مومیایی نشده اند بلکه هنوز زنده اند وخلق وخوی خود را به میراث نهاده اند. فرعون هزاران سال پیش بسیط بود و نسبت به سادگی دوران خود می گفت انا ربکم الاعلی و این اخوند پیچیده امروز ما به هیچ قانون خدایی و انسانی سر فرود نمی آورد. در ذهنم تاریخ این دو فرعون را جابجا کردم اگر هزار سال پیش این شخصیت در مصر بود او هم فرعونی نمی کرد
البته ما همه فرعونیم
خدا رحمت کند مرحوم صفایی می گفت ما همه فرعونیم مصرهایمان کوچک و بزرگ است
تصمیم
سفرنامه حج(1)
دلم تنگ شده
ریگ و کفش
مقام بحث
حکایت تکرار تلخ اندیشه
زیبا هوای حوصله ابری است
مصیبت سینما
[عناوین آرشیوشده]