سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----33333---
بازدید امروز: ----5-----
بازدید دیروز: ----12-----
قم - نگاهی دیگر

 

نویسنده: علی توسلی
دوشنبه 85/9/27 ساعت 1:1 عصر

در حالی که داشتم گوشهایم را با گوشه های کتم پنهان می کردم از سوز سرما قدمهایم را تندتر برداشتم سر چهاراه بیمارستان یکی از ماموران راهنمایی با راننده یک ماشین مدل بالا جر و بحث می کرد می خواستم بروم به کلاس برسم اما با نگاهی که توی ماشین انداختم خشکم زد یک آخوند پت و پهن عقب نشسته بود و به قول ادبی آن، شخصیت می نمود مامور به راننده این آقا می گفت عزیزم از این جا نمی توانید بروید حرم اینجا فقط خط ویژه اتوبوس است ولی طرف انگار پشتش به پشت ماشینش گرم بود (اصولا من به این صنف خیلی حساسم) نشست پشت فرمان و به آرامی  به پای مامور زد مردم جمع شده بودند، سرهنگ مقدم آمد شخصیت پیاده شد و در گوش سرهنگ چیزی گفت نفهمیدم ولی سرهنگ احترام گذاشت و گفت بفرمایید

اعصابم خرد شد یعنی چه؟ تمام تاریخ در ذهنم آمد، عبور فرعون در کنار نیل عبور خلیفه عباسی از کوچه و ماندن امام جواد یادم امد که  فرعونها نه تنها مومیایی نشده اند بلکه هنوز زنده اند وخلق وخوی خود را به میراث نهاده اند. فرعون هزاران سال پیش بسیط بود و نسبت به سادگی دوران خود می گفت انا ربکم الاعلی و این اخوند پیچیده امروز ما  به هیچ قانون خدایی و انسانی سر فرود نمی آورد. در ذهنم تاریخ این دو فرعون را جابجا کردم اگر هزار سال پیش این شخصیت در مصر بود او هم فرعونی نمی کرد

البته ما همه فرعونیم

خدا رحمت کند مرحوم صفایی می گفت ما همه فرعونیم مصرهایمان کوچک و بزرگ است


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تصمیم
    سفرنامه حج(1)
    دلم تنگ شده
    ریگ و کفش
    مقام بحث
    حکایت تکرار تلخ اندیشه
    زیبا هوای حوصله ابری است
    مصیبت سینما
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •